من معتقدم که چیزی وجود دارد، اما احساس نمیکنم که نیاز به عضویت فعال در هیچ اعتقاد مذهبی داشته باشم.
من باید.
من ایمان دارم، اما از این که همه چیز در آن ادیان توضیح داده میشود، محدود میشود و به بیمعناها آموزش داده میشود، خوشم نمیآید.
من به این باور بزرگ شدم. گاهی اوقات وقتی هیچ امیدی ندارم، به من امید میدهد - به چیزی قدرتمند فراتر از درک ایمان داشته باشم.
گاهی اوقات فقط کمک میکند که زنده بمانیم. ;)
من فکر میکنم که اگر یک نفر ایمان داشته باشد، این ایمان به او کمک میکند تا بر بسیاری از موانع در زندگیاش غلبه کند.
انسان، با پیوستن به دین، با جدا شدن از نزدیکان و آرزوهای خود، هویت فردی خود را از دست میدهد و با اعضای فرقه همهویت میشود.
من به خدا ایمان دارم، به ادیان ایمان ندارم، اما از سبک زندگیمان خوشم میآید و فکر میکنم که به طور مستقیم به مسیحیت مربوط است و باید آن را در حد معقولی حفظ کنیم.
من با برخی از قوانین و ایدههایی که ادیان نمایندگی میکنند، مخالفم و این برای من باور کردن را دشوار میکند.